خوش قدم، ویژگی کسی که قدمش میمون و مبارک است نیک پی، خجسته پی، فرّخ پی، سپیدپا، فرّخ قدم، فرخنده پی، پی سفید، برای مثال ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست / با من مگو به جز سخن دل نشان دوست (سعدی۲ - ۳۵۸)
خوش قَدَم، ویژگی کسی که قدمش میمون و مبارک است نیک پِی، خُجَسته پِی، فَرُّخ پِی، سِپیدپا، فَرُّخ قَدَم، فَرخُنده پِی، پِی سِفید، برای مِثال ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست / با من مگو به جز سخن دل نشان دوست (سعدی۲ - ۳۵۸)
پای خست، پایمال شده، لگدکوب شده، خسته، درمانده، ناتوان، عاجز، برای مثال دل خسته و محرومم و پی خسته و گمراه / گریان به سپیده دم و نالان به سحرگاه (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۰)
پای خست، پایمال شده، لگدکوب شده، خسته، درمانده، ناتوان، عاجز، برای مِثال دل خسته و محرومم و پی خسته و گمراه / گریان به سپیده دم و نالان به سحرگاه (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۰)
هر چیزی که زیر پا کوبیده و لگدمال شده باشد، لگدکوب، پایمال، برای مثال فراوان کس از پیل شد پای خست / بسی کس نگون ماند بی پا و دست (اسدی - مجمع الفرس - پای خست)
هر چیزی که زیر پا کوبیده و لگدمال شده باشد، لگدکوب، پایمال، برای مِثال فراوان کس از پیل شد پای خست / بسی کس نگون ماند بی پا و دست (اسدی - مجمع الفرس - پای خست)
لگدکوب. لگدمال. پای خوست. (رشیدی). بپای درهم کوفته. زیر پای کوفته. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی). پای خاسته. (جهانگیری). خسته بپا. کوفته بپا. پای خسته. هرچیز که در زیر پا کوفته و مالیده شده باشد اعم از زمین و چیز دیگر. (برهان). زمین باشد یا چیزی که بپای کوفته باشند. (از فرهنگی خطی) : پیاده سلاح اوفتاده ز دست بزیر سواران شده پای خست. پروین (از حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی). فراوان کس از پیل شد پای خست بسی کس نگون ماند بی پا و دست. اسدی
لگدکوب. لگدمال. پای خوست. (رشیدی). بپای درهم کوفته. زیر پای کوفته. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی). پای خاسته. (جهانگیری). خسته بپا. کوفته بپا. پای خسته. هرچیز که در زیر پا کوفته و مالیده شده باشد اعم از زمین و چیز دیگر. (برهان). زمین باشد یا چیزی که بپای کوفته باشند. (از فرهنگی خطی) : پیاده سلاح اوفتاده ز دست بزیر سواران شده پای خست. پروین (از حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی). فراوان کس از پیل شد پای خست بسی کس نگون ماند بی پا و دست. اسدی
مبارک پی. خجسته پی. مبارک قدم: خطا گفتم ای پی خجسته رقیب که شد دشمنی با غریبان قریب. نظامی. فرخ دو سروش پی خجسته در دست نشاطگه نشسته. نظامی. ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست با ما مگو بجز سخن دلستان دوست. سعدی. تو دستگیر شو ای پیک پی خجسته که من پیاده میروم و همرهان سوارانند. حافظ. دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف ای خضر پی خجسته مدد کن بهمتم. حافظ. ای پیک پی خجسته چه نامی فدیت لک. هرگز سیاه چرده ندیدم بدین نمک. حافظ. رجوع به پی شود
مبارک پی. خجسته پی. مبارک قدم: خطا گفتم ای پی خجسته رقیب که شد دشمنی با غریبان قریب. نظامی. فرخ دو سروش پی خجسته در دست نشاطگه نشسته. نظامی. ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست با ما مگو بجز سخن دلستان دوست. سعدی. تو دستگیر شو ای پیک پی خجسته که من پیاده میروم و همرهان سوارانند. حافظ. دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف ای خضر پی خجسته مدد کن بهمتم. حافظ. ای پیک پی خجسته چه نامی فدیت لک. هرگز سیاه چرده ندیدم بدین نمک. حافظ. رجوع به پی شود